نویسنده: احمد بهجت، مترجم: علی چراغی  ناشر:کتاب های قاصدک                    

 خلاصه سازی از: پارسا سلیمانی


روزی روزگاری پادشاهی زورگو به شهر حبشه حکومت می کرد. نام او ابرهه بود.

 دشمن او حضرت ابراهیم (ص) کعبه ای بزرگ ساخته بود و مردم برای عبادت به آنجا می رفتند. ابرهه عصبانی شد. معبدی درست کرد تا مردم برای عبادت به آنجا بروند اما هیچ کس به معبد ابرهه نرفت.

 ابرهه عصبانی شد و تصمیم گرفت به مکه حمله کند. سپاه ابرهه خیلی قوی بود و پر بود از فیل های قوی. اما در فیل های ابرهه یک فیل قوی تر از بقیه بود. ابرهه هشدار داد که حمله کنند.

سپاه ابرهه

آنها به مکه رسیدند ولی تا ابرهه خواست کعبه را خراب کند، فیل ها جای خود ایستادند. ابرهه آنها را شلاق زد ولی بازهم حرکت نکردند. ناگهان تعدادی از پرندگان کوچکی آمدند و سنگ های کوچکی بر منقار داشتند. آنها سنگ ها را پرتاب کردند و سپاه ابرهه را نابود کردند.