نویسنده : پارسا سلیمانی

روزی پارسا با مادر خود به بازار می رفتند.

ناگهان چشم پارسا به ماشین قرمزی افتاد. او دست مادرش را ول کرد و گم شد.

پارسا و پلیس

وقتی فهمید که گم شده است به پلیس گفت: مادر من دستم را ول کرد و من گم شدم. پلیس گفت اسم مادرت چیه؟

پارسا اسم مادرش را گفت.

پلیس از بلندگو اسم مادرش را صدا زد: پارسا گم شده است، مادرش سریع بیاید دنبالش. مادر پارسا شنید و رفت دنبال پارسا