نویسنده: احمد بهجت، مترجم: علی چراغی ناشر:کتاب های قاصدک
خلاصه سازی از: پارسا سلیمانی
روزی روزگاری مردم به جای خداپرستی ، بت می پرستیدند.
یک روز خدا پیامبری را فرستاد تا مردم را به خداپرستی دعوت کند، اما قوم ثمود این دعوت را قبول نکرد و شرط گذاشتند و شرط این بود که از دل کوه شتری بیرون بیاید.
حضرت صالح از خدا خواست که آرزوی مردم را بپذیرد و این آرزو برآورده شد و از لابهلای کوه شتری ماده بیرون آمد. به همین خاطر مردم بت ها را با پتک شکستند و بت پرستی را کنار گذاشتند.
نصف شب کافران جلسه ای گذاشتند و بدجنسترین فرد را انتخاب کردند و شبانه به شتر حمله کردند و او را کشتند. روز بعد زلزله ای بپا شد و همه کافران از بین رفتند.