این وبلاگ برای منتشر شدن قصه های پارسا سلیمانی است.

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قصه های پارسا» ثبت شده است

موش باهوش

نویسنده: پارسا سلیمانی


روزی روزگاری موشی با خانواده خود به خوشی زندگی می کرد.. یک روز موش کوچولو رفت بیرون.

ناگهان گربه ای جلوش سبز شد.


گربه دنبال موش کرد و موش زیرک چشمم به سوراخی در دیوار افتاد و فکری به ذهنش رسید.

موش باهوش

او زود رفت داخل سوراخ. گربه هم همانطور که موش را دنبال می کرد سرش محکم داخل سوراخ خورد و سرش رفت داخل آن.

 هنوزم که هنوزه سر گربه در آن سوراخ هست که هست.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پارسا سلیمانی

خرگوش آزاد می شود

نویسنده: پارسا سلیمانی


روزی روزگاری خرگوشی در لانه گرم و نرمی زندگی می کرد. یک روز خرگوش با صدای شکارچی ها از خواب ناز بیدار شد. سگ شکارچی بوی خرگوش را حس کرد. خرگوش که فهمید سگ او را دیده و دنبالش می آید، پا به فرار گذاشت. سگ هم دنبال او رفت. سگ بالاخره او را گرفت و داد به شکارچی.

خرگوش آزاد می شود

شکارچی خوش حال شد و او را در قفس انداخت. ناگهان کلاغی گردویی را پرت کرد و به سر شکارچی خورد.

 شکارچی عصبانی شد و آن را زد به قفس خرگوش. قفل قفس باز شد، خرگوش آزاد شد و بعد خرگوش از کلاغ تشکر کرد و به او یک گردوی خوشمزه هدیه داد.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پارسا سلیمانی